چتری برای برگریزان

چتری برای برگریزان

می کاوم...به دنبال چتری برای برگریزان گاه به گاه زندگیم
چتری برای برگریزان

چتری برای برگریزان

می کاوم...به دنبال چتری برای برگریزان گاه به گاه زندگیم

دلم میخواد.....

بارها توذهنم مرور میکردم باخودم.همیشه از اون روز هراس داشتم اما بلاخره اتفاق افتاد......پدربزرگم26 مرداد برای همیشه رفت و هیچ وقت فکر نمیکردم اینقدرجای خالیشو حس کنم......چند روز قبل از مرگش رفتم دیدنش هنوز صداش تو گوشمه که گفت ترسیدم بمیرم و برای آخر نبینمت چه خوب شد که اومدی!

یادگار بابا بود برام و عزیز بود برای منی که طعم بابا داشتن رو نچشیدم.همیشه وقتی بغلش میکردم بوی تنشو استشمام میکردم باخودم میگفتم حتما بوی تن بابا هم همین بوده.......خیلی دلتنگشم خیلی.......حس عجیبی دارم حال و هوام خوب نیست اصلا....

دلم از دنیا گرفته.انگار پشتم بدجورخالی شده.خدایا خودت کنارم باش مثل همیشه.....وقتی وبلاگ دوستان رو میخونم که یکی یکی دامنشون سبز شده،وقتی ازروزای قشنگشون مینویسن بااعماق وجودم پرمیشم از حس غریب مادر شدن.خدایا دلم پرمیکشه برا ی یک فرشته آسمونی.پس کی میوه عشق مارو میدی؟؟؟؟؟؟؟؟

دنیای سیاه

گاهی وقتها دلم میگیره از این دنیا و از آدمهاش.این روزها اونقدر تو اطرافیان و فامیل و آشنا وغریبه تو هرسن و سالی مرگ زیاد شده که به پوچ بودن دنیا عمیقا پی بردم.واقعا ارزششو داره این همه جنگ تو این دنیا؟به کجا داریم میریم؟مگه آخرش همه دست خالی کوچ نمیکنیم از اینجا؟پس این همه جدل برا چیه؟

یه قضیه ای رو شنیدم امروز که واقعا متنفر شدم از یه نفر که به اصطلاح لفظ عمو رو با خودش یدک میکشه!کسی که همیشه سعی میکردم بوی بابا رو ازش بگیرم ولی باز برای چندمین بار فهمیدم تفکرم اشتباه بوده !

ولی امشب واقعا سرشار از حس منفی هستم.تو این سالها خیلی دلم میخواست برا مامان کار بزرگی بکنم اما هیچ وقت نتونستم تنها یه امید داشتم که ظاهرا اونم داره به باد میره!

گردگیری...

اوه ه ه چه گرد وغباری گرفته اینجارووووووو

سلام

میگم سلام ولی میدونم دیگه شاید کسی به اینجا سر نمیزنه ولی باز هم میگم سلام!

تقریبا یک سال و نیمه هیچی ننوشتم اینجا.ولی خب شاید تو این مدت اتفاق خاصی هم نیفتاده!البته چرا افتاده ولی خب شاید کم کم گفتمشون!دلم تنگ شده بود برای اینجا برای نوشتن!انشالا سعی میکنم دیگه بنویسم.ولی خب یه کم باید دست بکشم به سر و روی این خونه!!!

تولدم......

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

رفتن بی دلیل...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خنده تلخ....

ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﻪِ ﺩﻝ، 

ﺧﻨﺪﯾﺪﻡ ﻋﻠﺘﺶ ﭘﻮﻝ ﻧﺒﻮﺩ.

 ﺍﻧﻌــﮑﺎﺱِ ﺟُـــﻮﮎ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻧﺒــﻮﺩ.

 ﻋﻠﺘﺶ، ﭼﻬﺮﻩﯼِ ﮊﻭﻟﯿﺪﻩﯼِ ﯾﮏ ﺩﻟﻘﮏ، 

ﯾﺎ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﯾﮏ ﮐُﻮﺭ، ﻧﺒﻮﺩ ..

. ﻣﻦ ﺑﻪِ »ﻣﻦ« ﺧﻨــﺪﯾﺪﻡ! 

ﮐﻪ ﭼُﻮ ﯾﮏ ﺩﻟﻘـــﮏِ ﮔﯿﺞ 

ﻧﻘﺶ ﯾﮏ ﺧﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺩﺍﺭﻡ، ﻭ ﺩﻟﻢ ﻣـی گرید...

امروزم....

من عاشق امروزم...

دیروز را که نمیتوانم جان دوباره ببخشم،

برای همیشه دیروزم گذشته است،

تمام شده است،

همه ناکامیها،شادیها،پیروزیهای دیروزم از بین رفته اند،

چه ناتوانم که نمیتوانم به دیروزم برگردم،

رفت که رفت همه ی گذشته ام،

اما امیدی هست،

از دیروزم درس می گیرم،

تا امروزم را بسازم،

من عاشق امروزم...

 امروز،همین حالا،این لحظه،

نمیگذارم فردا نگرانم کند،

شاید هیچ وقت فردایی نداشته باشم،

شادیها، موفقیتها،لبخندهای فردا نباید ذوق زده ام کند ، مشکلات، نا امیدیها و اشکهای فردا که از راه نرسیده تا نگرانش شوم،

من عاشق امروزم...

تنها هدیه خداوند، 

امروز بهترین لباسم را میپوشم،

بهترین عطرم را میزنم،

فرزندانم را به آغوش میکشم؛

تا فرصت دارم هر چه دوستت دارم نگفته دارم خرج میکنم؛

حتما  برای عزیزانم گل میخرم،

کتابهای نخوانده ام را می خوانم،

برای دیدن رنگین کمان عجله میکنم،

از بوییدن گلها خود را سر مست میکنم،

بهترین خویشتن خویش را عرضه میکنم،

والاترین اخلاقم،استعدادم،شکوهم...

تقدیم میکنم با عشق 

به خانواده ام،دوستانم، همکارانم...

من عاشق امروزم...

چقدر کار برای امروز دارم، 

باید امروزم را زندگی کنم..

نام مرا صدار بزن.......

ﭼﻪ ﮐﯿﻔﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ

ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺎﻡ ﮐﻮﭼﮑﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﺻﺪﺍ ﻣﯿﮑﻨﺪ

ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺎﻧﺖ ﻧﻘﺶ ﺑﺒﻨﺪ

ﻭ ﺗﻮ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﮕﻮﯾﯽ ﺟﺎﻧﻢ؟

ﺑﻪ ﮔﻤﺎﻧﻢ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﺪ

ﺗﻮ ﺣﺘﯽ ﻋﺎﺷﻖ ﻧﺎﻣﺖ ﻣﯿﺸﻮﯼ

ﮐﻪ ﺍﺯ ﻃﺮﺯ ﺻﺪﺍ ﮐﺮﺩﻧﺶ ﺑﻔﻬﻤﯽ

ﺍﺳﻤﺖ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ، ﺣﺘﯽ ﻭﺟﻮﺩﺕ

ﻣﺎﻟﮑﯿﺘﺶ ﺑﻪ ﺍﺷﺘﺮﺍﮎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ

ﺑﯿﻦ ﺗﻮ ﻭ ﺍﻭﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ!

ﭼﻪ ﻟﺬﺗﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﻣﺪﺍﻡ

ﻧﺎﻣﺖ ﺭﺍ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮐﻨﺪ

ﻭ ﺗﺎ ﺗﻮ ﺟﺎﻧﻢ ﺑﮕﻮﯾﯽ،

ﺑﮕﻮﯾﺪ ﺍﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﺣﻮﺍﺱ ﭘﺮﺗﯽ

ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺖ ﭼﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﮕﻮﯾﻢ

ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻧﺎﻣﺖ ﺭﺍ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮐﻨﺪ

ﻭ ﺗﻮ ﺑﺪﺍﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﻫﻢ

ﺑﻪ ﺷﻮﻕ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺟﺎﻧﻢ ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻧﺖ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﮐﺮﺩﻩ!

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺑﺮﺍﺯ ﻋﻼﻗﻪ ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦ

ﺟﺎﻧﻢ، ﻋﺰﯾﺰﻡ، ﻋﺸﻘﻢ، ﻧﻔﺴﻢ ﻧﯿﺴﺖ !

ﮔﺎﻫﯽ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﯾﮏ ﺣﺲ

ﺩﺭ ﮔﻔﺘﻦ ﻧﺎﻡ

ﺁﻥ ﻫﻢ ﺑﺎ " ﻣﯿﻢ" ﻣﺎﻟﮑﯿﺖ

ﺧﻼﺻﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ ...

ﺗﻮ ﻫﯿﭻ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ

ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮏ

ﺍﻣﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﯽ

ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩ ... ؟