می خواستم که با تو بگویم راز بهار را.......وقتی به راز می آید من به سان صنوبرم.....درختی که هزار انگشت کوچکش اشاره می کند به هزار کوره راه....
دلدارم٬با تو هرگز نخواهم گفت که رود چرا این همه آرام می رود.....
اما چون فراز صدایم قرار یابد آب.....می گذارم آنجا خاکسترِِپرپر زن ِنگاهت را....
بچرخ گرد من ای زیبای تاریک!!!!!بپا سوزناک های خارناکم را!!!!!
بیشتر بچرخ گرد من...بگردان گردونه عشق را...
آی!!اگر هم می خواستم٬نمی توانستم که با تو بگویم راز بهار را!....
بگردان گردونه عشق را......چه زیبا نوشتی عزیزم؟
خوبی خانوم؟
سلام.مرسی گلم.خوبم.ممنون.
سلام عزیزم خیلی زیبا بود
بهتری؟
مرسی با چشمای زیبات خوندی!
اره بهترم گلم.ممنون.
سلام لیلا جان...خوبی عزیزم؟
متنت خیلی زیبا و دلنشین بود گلم...
مرسی عزیزم خوبم.
نظر لطفت خانومی.
گردونه عشقت همیشه به شادی بچرخه
عالیییییییییییییییییییییی بووووووووووووووووود مثه همیشه
ممنون.لطف دارین!اما ببخشید شما؟!