چتری برای برگریزان

چتری برای برگریزان

می کاوم...به دنبال چتری برای برگریزان گاه به گاه زندگیم
چتری برای برگریزان

چتری برای برگریزان

می کاوم...به دنبال چتری برای برگریزان گاه به گاه زندگیم

عمق احساسم...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

چراهای بی جواب؟؟؟؟

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

برای تو زود بود!!!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

عکس......

عکسها برداشته شد!

من دیگر من نیستم...

سایه، بر روی دلم سنگین است....غم درونم از آن غمهای عمیق است...


نگاه پرسشگرم پاسخی نیافته!!!اصلا نگاه من سالهاست که بی جواب مانده به انتظار.....


از همان روز که باز شد به این دنیا....همان روزی که گره خورد بر غصه و آه عزیزتزینم...


از همان روز زاده شدن من،دختر پاییز.......کی و چرا مقدر شد من زاده بشوم؟؟؟؟؟



سایه ،امروز سنگین تر وسیاهتر شده....خسته ام.....


تنم خسته است....روحم آزرده شده....چشمانم سنگینی خوابی عمیق بر دوش دارد....


او هم از من خسته است...از بی فروغی نگاهم....از بیرنگی نشاطم که رو به خاموشی ست...


صدای اوازهایم سرد شده....جلوه رقصیدنهایم محو شده.....


همچون عروسکی بی روح چشم به زندگی دوخته ام....



این روزها چه زیاد شده لحظه های بریدنم....چه نزدیک شده فاصله ناامیدی هایم....


چه زود کاسه صبرم لبریز می شود... و چه قدر آسان اشک هایم سرازیر می شود...


کم طاقت شده ام....خسته ام...


من دیگر من نیستم......ونخواهم شد این را خوب می دانم....


من را خیلی وقت است از یاد برده ام......


من زاده تقدیرم و تسلیم تقدیر.............


پس من همان تقدیر تلخم وبس......

لو رفتیم!!!!!!!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

مرد مهربان من...

قطره های باران گونه هایم را نوازش می دهد .....

انگشتانش را که لابه لای انگشتان ظریفم حس می کنم....

آنگاه سخاوت روحش به نگاهم گره می خورد...!!!!!


اضطراب درونت را از لحن نگاهت می خوانم!!!!

تو برایم نگرانی...ومن پر از مهربانی تو...

آنقدر که حتی تمنای دوخته شدن بر بسترم را دارم..

تا دستهای نوازشگر تو را برای همیشه داشته باشم...


شوری غریب سر تا پایم را فرا می گیرد....!

چشمانش می درخشند به درخشندگی مهتاب...

لطافت وجودش دنیایم را پر از نسیم عشق کرده... 


می خواهمش ٬ می خواهمش ٬ می خواهمش....!

من مَردَم رابا روح و جان می خواهمش.......!

چند روز....

سلام دوستای گلم!!!!

ممنون که این چند روز که نبودم بهم سر زدین و نگرانم بودین!!!!شما ها رو هم نداشتم چی کار می کردم!!

دلم حسابی براتون تنگ شده بود!این چند روز حالم خوب نبود و بستری شدم.یعنی با همسری بیمارستان زندگی کردیم!

تازه مرخص شدم.حالم خوبه اما نه زیاد که بتونم پست طولانی بذارم.سر فرصت حتما میام!